چهره به رنگ مهتابیاش را به طرف دوربین چرخاند. مثل همیشه که برای ضبط برنامه به سمت دوربین میچرخید. اما برعکس همیشه این بار از قبل روی صحبتاش کار نکرده بود. این بار با قلبش سخن گفت.
دو جمله گفت اما یک تاریخ حرف زد. «ما تا آخرش ایستادهایم. تا آخرش میایستیم». صبا هفتبرادران که صدا و تصویرش همیشه مهمان خانهها بود تا از امید و پیروزی بگوید مجروح روی برانکارد به طرف آمبولانس میرود. و این آخرین لبخندی است که دوربین از او ثبت میکند.برای یک ثانیه تصویر میجنگید. او مسئولیت ثبت حماسههای اشرف را روی دوش گذاشته بود و حتی به قیمت جانش حاضر نبود که از آن کوتاه بیاید. لبخند جایی مهمان صورت آسیه رخشانی میشد که توانسته بود سختترین تصاویر را به ثبت بدهد. برایش حفظ فیلمها و رساندن آن بیش از زندگی خودش ارزش داشت طوری که در لحظهیی که تیر خورد به جای هر تلاشی برای نجات خودش تلاش کرد تا دوربیناش به دست کس دیگر برساند که تصاویر ثبت شده حماسه اشرف را برساند. هر چند که آسیه خودش نماند اما در فیلمهای ضبط شدهاش همیشه پرنفس زنده است.
تا پیش از اینکه دستهایش را ببندند ایستاده و از شرف مبارزه با کلماتش دفاع میکرد. همیشه نوآوری در برنامههایش از ویژگیهای کارهایش بود و همین دستان با تحرکشان توجه بینندگان را به خودش جلب میکرد. برعکس همیشه اما در آخرین تصویر نایستاده روی زمین است و دستانش بسته. چهرهاش به جانب افقی چرخیده که آمدن روزهای خوب را نوید میدهد. افقی که او در آمدنش حتی یک لحظه هم تردید نداشت. رحمان منانی جوان اشرفی که در ۱۰شهریور با آخرین تصویرش به همه بینندگانی که تا پیش از این او را بهعنوان اجرا کننده برنامهها میشناختند نشان داد که به حرفهایش و نوید آزادی تا پای جان باور و ایمان داشت.
تصویر یاسر حاجیان کمتر مهمان خانههای ببینندگان بوده، آخر او همیشه چشمان بینندگان بود و پشت دوربین یا در حین کارگردانی و یا در ساختن برنامهها دست داشت. همانجا که اشک شوق به چشم هر کس آورد. او با نگاهی ژرف نشان میداد که دشمن هر چقدر ظالم اما سست و پوسیده است. یاسر چهرهاش را در آخرین تصویر زندگیاش با تکاپویی که در جنگ با مزدوران داشت به بینندگان هدیه کرد تا نشان دهد که دشمن در هر شرایطی از رزمندگان آزادی شکستخورده است.
آن دیگری اما صدای پر صلابتش همیشه از زن دلیری نشان داشت که هر گونه نگاه غیرانسانی را به زن میسوزاند. سهیلا ضیا دقیقترین اخبار را از پس همه دروغها و قلب واقعیتها در هر شب و ظهر به بینندگانش هدیه میکرد. آنچه او میگفت یک خبر یا یک واقعه نبود بلکه گزارشی از پیشرفت نبرد و جنگ آزادی بود. او لانه عنکبوتی دروغ و دغل دیکتاتوری ولایت فقیه را در هم میریخت و از حقیقت میگفت. صدای سهیلا حتی وقتی که در نبرد با بیماری بود نیز از گفتن حقیقت باز نایستاد. زیرا صاحب صدا با حقیقت عهدی تا پای جان بسته بود
«امیدواریم خنده رو به لبها و شادی رو به دلهای شما عزیزان بیاوریم». در میان ظلمت مردگی و دردهای پیدرپی مسعود فرشچی هر پنجشنبه هدیهگر لبخند بود. او این هدیه را از یک جنگ چنگ در چنگ با دیکتاتوری ولایت فقیه که مردگی را میخواست حاکم کند بهدست میآورد. شادی که او به خانهها میآورد حاصل نبردی سهمگین با دیو غم و عزا بود.
سیمای آزادی یک رسانه نیست. در کدام رسانه مجریهای آن در خط مقدم نبرد میجنگند؟ سیمای آزادی یک سرمایه ملی است که با تار و پود و سلول سلول رنج و خون و تاریخ ایران عجین است. سیمای آزادی گنجینهای است گرانقدر که برپا کردن برای برپا نگهداشتن شعله آزادیخواهی ایران بوده و حفظ و استمرار نبردی است رو در روی همه بلندگوها و بوقهای کر کننده ولایت فقیه.
سیمای آزادی آئینه تمام قد تنها امید برای آزادی است و آنرا وقتی بهتر فهمیدم که کارگر شریفی در همیاری سهم لقمه نانش را هدیه کرد و از لابهلای کلمات نامفهوم برادرم بهنام که از درد کرونا نفس برای صحبت نداشت اما فریاد کلمات بریدهبریدهاش قلب همه را از جا میکند. از هدیه قلکهای کوچک و از اشکها و دعاها و تمام لحظات وصلی فهمیدم که در سراسر گلبارانهای همیاری ایران را به هم پیوند میزند و امید آزادی را به یقین میرساند. اینگونه است که هموطنان ما سیمای آزادی را چراغ خانه و مشعل امید توصیف میکنند. سیمای آزادی تصویرگری گویا از شکوه مبارزه برای آزادی ایران است.
چه شرفی بالاتر از اینکه با سری بلند و افتخار در یک همت جمعی و غرور آفرین از تصویرگر خروش و قیام برای آزادی حمایت کنیم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر