این روزها در رسانههای تحت کنترل خامنهای که وظیفه دیکتهشدهشان صرفاً بازتاب «منویات ولایت» است، آن قدر هشدار و هراس از فروپاشی اقتصادی و قیام و شورش مردمی و خطر سرنگونی به چشم میخورد که نیاز به مراجعه به «رسانههای معاند!» نیست.
روزی نامهٔ جهان صنعت ۲۵دی ۱۴۰۰ در مقالهیی با عنوان «آتش خشم نابرابری» ضمن اعتراف به خشم مردم و افزایش چشمگیر فاصلهٔ طبقاتی در حکومت آخوندی گزارش داد: «۷۰ درصد مردم ایران زیر خط فقر زندگی میکنند... این در حالی است که رانت سیستماتیک در اقتصاد کشور رخنه کرده است».
از سوی دیگر روزنامهٔ حکومتی مردمسالاری همان روز با برجسته کردن این حقیقت که بسیاری از مردم برای تأمین مخارج زندگی ناگزیر از انجام چند شغل مشقتبار همزمان میشوند، اذعان میکند که به سال آینده هم نمیتوان امیدی برای تغییر بست: «در چنین شرایطی باز هم بهنظر نمیرسد در سال آینده شاهد رشد مناسب حقوق و دستمزد کارگران و کارمندان و همچنین توقف رشد تورم باشیم چرا که گویا این موضوعات در اولویتهای کاری مسئولان نیست».
روشن است که این اعترافات رسوا به زیان خامنهای و نظام ننگیناش تمام میشود؛ اما پوسیدگی ساختار حاکمیت فاسد آخوندی و سهمخواهیهای باندهای چپاولگر حکومتی از یکسو، و فشار خرد کنندهٔ مردم به جان آمده از ستم آخوندی از سوی دیگر، چنان عرصه را بر عمود فرتوت خیمهٔ ولایت تنگ کرده که دیگر توان کنترل این امور را ندارد.
از آنجا که در آینده نیز هیچ توان و هیچ ارادهای در نظام آخوندی برای حل مشکلات معیشت مردم وجود ندارد، همین خط سیر شتاب بیشتر و بیشتری خواهد گرفت. در نتیجه بحران خشم و تنفر اجتماعی به درون نظام سرریز کرده و بهصورت ترس و هراس و هشدار سرنگونی و فروپاشی بیرون میزند. چنانچه روزنامههای نظام مستقیماً «اخطار» میدهند و با قیاس وضعیت متزلزل نظام با کشورهای سقوط کردهٔ دیگر، بیتعارف و بیپرده از سر ترس زوزه میکشند.
در سالها و ماههای پایانی دیکتاتور پیشین (که البته برای بسیاری هرگز پایانی بر آن متصور نبود!) بسیاری از مهرههای حکومتی گاهی هشدار میدادند و گاهی خود را در پوستین اپوزیسیون میکردند و مثلا خود را از اشکالات موجود گلهمند نشان میدادند. اما تجربه نشان داد این اعمال یا برای سفیدسازی خود بوده یا برای ساختن یک جای پا در آیندهٔ احتمالی! یا نوش دارویی و گامی در مسیر حفظ نظام!
برای دستیابی به این اهداف، حتی گاهی آن قدرتند و تیز هشدار میدادند که ممکن است عوام الناس یا ناظر تازه وارد بیرونی را به این فکر بیندازند که لابد این حضرات از شراکت در جنایت پشیمان شده و دست شستهاند!
کار به جایی رسید که حتی «آریامهر همایونی!» هم با عجز و لابه اعتراف کرد که «صدای انقلاب» را شنیده است، تا روزی که مردم ایران ناچارش کردند بهدلیل «کسالت»! دست اهل و عیال را بگیرد و به مرخصی برود.
اما در مورد نظام آخوندی با سطحی باور نکردنی از وقاحت و جنایت مواجه هستیم که ناشی از دیدگاههای ضدبشری ارتجاع آخوندی است. مانند نمایندگان خامنهای در جمعهبازارهای حکومتی سراسر کشور که خط فقر ۱۲میلیون تومانی را به سخره میگیرند و به مردم توصیهٔ کمتر خوردن میکنند؛ یا مانند علیاکبر ولایتی مشاور خامنه ای، مردم را به پوشیدن لنگ و خوردن نان خشک دعوت مینمایند.
اکنون اگر چه جای «این همانی» کردن نیست و نمیتوان دیکتاتوری شاه را با شیخ قیاس کرد؛ اما در کلیات این دو نظام خودکامه را میتوان در نقطه مرگ و قانون بازگشتناپذیری کنار هم دید. طبق این قانون
وقتی خشم اجتماعی به نقطهٔ فوران رسید و قیام مردمی شکل گرفت، با هر شدت و حدتی از سرکوب و کشتار، این خیزش است که تکرار میشود و اوضاع بهحالت اول بازنمیگردد.
آری! این توفانی نیست که با چنین زوزهها یا با سرکوب و دود و دمهای کفتاران کوی ولایت سر بازایستادن داشته باشد. این حقیقت را اکنون سراپای نظام آخوندی بهخوبی حس میکنند و هم از این روست که با یکدیگر «مسابقهٔ هشدار سرنگونی» گذاشتهاند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر