خمینی یکی از بدنامترین و منفورترین چهرههای کل تاریخ ایران نزد عموم ایرانیان است. اما نباید این چهره منفور را به شخص او و رژیم تبهکارش تقلیل داد.
خمینی و رژیمش بخش آلوده، ظلمانی و چرکین تاریخ فرهنگ و جامعه ایران را نمایندگی میکنند. از اینرو باید او را بهمثابه یک مسأله تاریخی مهم در نظر گرفت تا بتوان از تکرار و سربرآوردن این جرثومه شر در آینده پیشگیری کرد، و تنها راه رسیدن به چنین هدفی، حل این مسأله تاریخی به شیوه درست و نه پاک کردن صورت مسأله است.خمینی انباشتی عظیم از عقده و کینه بود که بر روی جنون قدرت و جاهطلبی بیپایانش روکشی از اسلام کشیده بود. بنابراین اسلام هیچگاه دغدغه او نبود و اینرا خودش به صراحت اعلام کرده بود که حفظ قدرت بر هر امر واجب و ضروری در دین اسلام تقدم دارد. از آنجا که دین برای او تنها یک روکش مشروعیت بخش به قدرت طلبی جنون آمیزش بهشمار میرفت بدیهی است روایتی که از اسلام ارائه میکند یک تفسیر دلخواه و بیپشتوانه حقیقی دینی از دین اسلام باشد که بتواند با آن تمامی شرارتهایش را موجه کند. با اینحال او اصرار داشت که نماینده تام و تمام اسلام است و هر تفسیر دیگری از اسلام را به طرزی وحشیانه و دیوانهوار سرکوب میکرد. به همین دلیل مجاهدین برایش بزرگترین و اصلیترین دشمن بهشمار میرفتند و میروند. برای حل مسأله خمینی و رژیمش که در قامت یک رژیم فاشیست دینی سرنوشت ایرانیان را به گروگان گرفته است، دو راهحل ممکن است پیش پای کسانی که واقعاً دغدغه گذر از این شرایط تباه و رفتن به سوی آینده دارند، وجود داشته باشد. نخستین راه پیشنهادی، یکی گرفتن خمینی با تمامیت دین اسلام، یعنی همانطور که خودش ادعا میکرد، و بنابراین مبارزه و ضدیت با اسلام به هدف سرنگون کردن رژیم ولایت فقیه است. این همان شیوهای است که عموماً توسط مزدورانی که تماماً آلودگیهای فرهنگ خمینی را با خود دارند و چندین دهه در دستگاه سرکوب و خفقان و شکنجه و اعدام و تبلیغات همین رژیم فعال بودهاند و اکنون در سیاست اپوزیسیون سازی خامنهای نقش مخالف رژیم به آنها داده شده است، تبلیغ میشود. هدف هم این است که از نفرت عمومی نسبت به فاشیسم دینی ولایت فقیه بهره برده، ستم حاکم را نتیجه دین اسلام، و نه آخوند یا استفاده ابزاری و شیادانه خمینی و رژیمش از اسلام، معرفی کنند تا در نهایت برای مجاهدین که حامل گفتمان اسلام انقلابی و مترقی هستند، به حکم اینکه بههرحال اینها هم به اسلام معتقد و مؤمن هستند، دافعه ایجاد کنند، و حتی به گزاره کلیشهای رژیم ساخته "مجاهدین از آخوندها بدترند!"، که لقه لقه زبان بقایای سلطنت مدفون هم هست برسند. البته در اینجا ما به مأموریت این نوچگان ولایت فقیه کاری نداریم و منظور کسانی هستند که صادقانه به فکر گذر از رژیم ولایت فقیه به یک مناسبات دمکراتیک با چنین راهحلی هستند. یعنی تمرکز بر مبارزه با اسلام بهعنوان تکیهگاه خمینی و رژیمش البته با این توجیه که اسلام همان است که خمینی ارائه کرده است. این راهحل در بهترین حالت نه حل مسأله خمینی، بلکه پاک کردن صورت مسأله است و همانطور که گفته شد این عفونت دوباره در آینده چه بسا مهیب تر از امروز امکان ظهور خواهد داشت. چرا که با رسمیت دادن به ادعای شیادانه خمینی مبنی بر نمایندگی اسلام واقعی، معتقدان به اسلام را در چنین تفسیری به دام خواهند انداخت و بعد از مدتی که رژیم خمینی از نظرها ناپدید شد، همچنان در لایههای مختلف اجتماعی به زیست خود ادامه خواهد داد تا زمانی که دوباره امکان ظهور پیدا کند. اما راهحل دیگری وجود دارد که میگوید برچیدن تکیهگاه خمینی و فرهنگ عفونیاش، با افشای نسبت او با اسلام واقعی و نشان دادن ظرفیتهای اسلام در تحقق آزادی و عدالت و انطباق با دنیای تازه امکانپذیر است. ویژگی بارز این راهحل این است که برخلاف اسلام ستیزی که صورت مسأله را پاک میکند، این مسأله تاریخی را با ارائه یک گفتمان تازه و جایگزین مترقی به نفع آینده حل میکند. این همان راهحل مجاهدین است که با ارائه تفسیری مترقی و مبتنی بر متن قرآن، در برابر روایت شیادانه و عقبافتاده خمینی از اسلام قد علم کرد. دو چهره کاملاً متفاوت از اسلام و به تعبیر مسعود رجوی، رهبر مقاومت"دو اسلام سراپا متضاد".
یک نمونه تاریخی
آنچه در قرون وسطی توسط کلیسا بر اروپا گذشت را همگان، دست کم به شکلی کلی و در حد اطلاعات عمومی میدانند. مسألهای تاریخی که حدود هزار سال دوام داشت. اما آنچه که عموماً در مورد حل این مسأله تاریخی برداشت شده با واقعیت تاریخی همخوانی ندارد. عموماً باور بر این است که اروپا با برچیدن دین مسیحیت از زنجیرهای قرون وسطا رهایی یافت. در حالیکه واقعیت خلاف این باور عمومی است. برای حل مسأله گفتمان مذهبی حاکم در آن دوران که به سیطره کلیسا ختم میشد، یک تفسیر جایگزین از مسیحیت ارائه شد که به مرور تحت عنوان مذهب پروتستان در جامعه مسیحی بهطور فراگیر تثبیت و پذیرفته شد. همین نگرش تازه به دین مسیح بود که راه اروپا برای ورود به دوران جدید را باز کرد. این مذهب تازه با استناد به منبع بنیادی دین مسیح یعنی انجیل، و حتی بهرهگیری از برخی ظرفیتهای تورات، موجب شد تا سیطره کلیسا بر ساحتهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی شکسته شده، تحولی عظیم و جهشوار در آن بخش از جهان صورت بگیرد. با این راهحل منطقی و درست، عملاً راه بازگشت به دوران قبل یعنی مناسبات قرون وسطا برای همیشه بسته شد و جامعه مسیحی همچنان مسیحی ماند اما راه تازهای برای مواجهه با جهان یافت. بنابراین آنتیتز تفسیر رایج از مسیحیت در قرون وسطا و شرایطی که توسط آن تفسیر بر اروپا حاکم شده بود، نه نفی مسیحیت و دین ستیزی هیستریک، که تفسیر نوینی از همان دین در قالب مذهب پروتستان بود. آنچه امروز در ایران با آن مواجه هستیم مسألهای تاریخی است با تکیه بر تفسیری از اسلام که شرایطی بسا مهیب تر از قرون وسطای اروپا را بر کشور تحمیل کرده است. چرا که در قرون وسطا اگر چه کلیسا بر سیاست و اقتصاد و… دست باز داشت، اما قدرت میان کلیسا با شاه و فئودالها بهعنوان همپیمانان کلیسا تقسیم شده بود. اما همه این نهادها در رژیم ولایت فقیه یکی شده و تمامیت قدرت و ثروت در تیول ولیفقیه و پاسدارانش است. آنتیتز این تفسیر (ولایت فقیه)، (که نه تنها دستمایه جنایات این رژیم وحشی است، بلکه بهعنوان یک مسأله پردامنه تاریخی بهشمار میرود)، تنها تفسیری نوین از اسلام میتواند باشد که در تمامی اجزایش در تضاد با برداشت خمینیگونه از اسلام است. تفسیری که ظرفیت اسلام را در انطباق با دنیای تازه و نیز مفاهیم آزادی و عدالت بارز کند. و این همان کشف بزرگ مجاهدین است که میتوان آن را به حق آنتیتز اسلام و فرهنگ خمینی دانست.
نمونه روشن این نوع تفسیر از اسلام و عملکرد و سلوک راهبران تاریخی آن، در سخنرانی خانم مریم رجوی، رئیسجمهور برگزیده مقاومت ایران، در روز عاشورا در اشرف۳ کاملاً بارز بود که مسأله محوری عاشورا را مسأله آزادی معرفی کرد و با ترسیم یک خط تاریخی تا شرایط امروز ایران نبرد و مبارزه مجاهدین با رژیم ولایت فقیه را ادامه همان نبرد خونین و تاریخی دانست.
بنابراین مبارزه مجاهدین با رژیم خمینی تنها جنبه سیاسی ندارد بلکه مهمتر از آن یک نبرد ایدئولوژیک تاریخی با ارتجاع و بنیادگرایی دینی است که حامل استبداد تاریخی ایران بهویژه دیکتاتوری سلطنت مدفون پهلوی است که با ساقط شدن رژیم ولایت فقیه در واقع یک مسأله بغرنج در تاریخ ایران را نیز حل و فصل میکند.
تضادهای بنیادی دو اسلام
هر چقدر اسلام ادعایی خمینی از پشتوانه منابع اصیل دینی بهویژه قرآن که پایه جهان بینی و راهنمای عمل مسلمانان است، بیبهره بود، اسلام مجاهدین با ارجاعات بسیار و پرتکرار به متن قرآن و نهجالبلاغه و تاریخ اسلام بهویژه نحوه عملکرد پیامبر و خاندانش، تفسیری معتبر و اصیل از اسلام ارائه کردهاند. از اینرو آنچه خمینی از اسلام در قالب باوری ارتجاعی و ضدانسانی ارائه کرده، تفسیری دلخواه و شیادانه است، و آنچه مجاهدین از اسلام بهعنوان منادی رهایی و عدالت معرفی میکنند، اصیل و مستند به منابع اصلی این دین است. اسلام خمینی با کنار گذاشتن عملی و حتی نظری توحید، بهعنوان محور و ثقل دین اسلام، به واقع تجسم شرک بهعنوان نقطه متضاد دین اسلام است، آنچه او بر روی منبرش سر میداد همان رجز "انا ربکم الاعلی" بود که فرعون وار تجلی طاغوت در باور مسلمین و یکتاپرستان است، در حالیکه توحید برای مجاهدین مبنای جهان بینی و آرمان و عمل سیاسی و اجتماعی بهشمار میرود. در اسلام ادعایی خمینی برابری از هیچ منظری اعم از جنسیت و قومیت و دین و طبقه بهرسمیت شناخته نمیشود. او جامعه برابر از حیث دسترسی به رفاه و فرصتها را معادل اجتماع حیوانی میدانست و در مورد مسأله زنان، آثار زنستیزی هیستریک خمینی نیازی به توضیح ندارد. در حالیکه مجاهدین پیام بنیادین توحید بهعنوان نقطه مرکزی اسلام را رهایی و یگانگی میدانند و بیش از نیم قرن با گذر از دریای خون و مقاومت در برابر دیکتاتوریهای مرتجع شاه و شیخ برای تحقق آرمان عدالت و آزادی مبارزه کردهاند.
با در نظر گرفتن این وجوه تمایز بنیادی میان اسلام ادعایی خمینی و اسلام مجاهدین میتوان فهمید که چرا مجاهدین از ابتدا مشکل و دشمن اصلی خمینی و رژیمش بودهاند و هنوز هم تنها تهدید و خطر واقعی سرنگونی رژیم ولایت فقیه، مجاهدین بهعنوان آنتیتز این رژیم هستند.
دکتر بهروز پویان کارشناس علوم سیاسی از تهران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر