آیا در مختصات کنونی ایران، «براندازی» یک گزینه در میان دیگر گزینههای ممکن بهشمار میرود یا تنها راهبرد اصولی است؟
اگر آری، پس چگونه میتوان راهکارهای بینابینی، سازشکارانه و مبتنی بر حفظ وضعیت موجود را از راهبردهای اصولی و برآمده از مبارزه رادیکال با استبداد دینی تشخیص داد؟
اینها سؤالهایی است که ممکن است به ذهن هر کسی که دستی بر آتش انقلاب دمکراتیک ایران دارد، خطور کرده باشد.
پیش از پاسخ لازم است تصریح کنیم. از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ تاکنون اثبات شده است که در صحنهٔ سیاسی ایران دو قطب بیشتر وجود ندارد: جبهه خلق، مقاومت و آزادی و جبهه استبداد دینی و موافقان حفظ همین نظام با هر رنگ و لعاب. خارج از این دو قطب، نیروی دیگری وجود ندارد. نمیتوان در آن واحد خود را مخالف نظام ولایت فقیه دانست ولی به اصلاح آن چشم دوخت، یا به تغییر قانون اساسی آن دل خوش کرد. یا به نوعی در چارچوب حفظ همین نظام صحبت از جدایی دین و حاکمیت کرد؛ امری که ابتدا بهساکن بسیار پرت از مرحله و مضحک به نظر میآید.
تمام راهکارهای بینابینی برای حک و اصلاح از گذشته تا بهحال محکوم به شکست بوده است. پررنگترین نمونهٔ آن جبهه اصلاحطلبان قلابی است که اکنون بهعنوان زائدهیی مفلوک در بخش دورریز و جراحیشدهٔ این نظام بر روی هم تلنبار شدهاند و باند غالب حاکمیت آنها را «چک بلامحل»! میخواند (۱).
مجاهدین تا پیش از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ تمام راهکارهای مسالمتجویانه را برای استفاده از آخرین قطرات آزادیهای دمکراتیک آزمودند اما فاشیسم دینی راهکاری جز تسلیم کامل یا مقاومت شرافتمند در برابر آنها باقی نگذاشت. بدیهی است که مجاهدین آرمانگرا و آزادیخواه بنا بر سنت انقلابی و پیشینهٔ درخشان خود راهی جز شرافت نبرد و افتخار مقاومت را برنگزیدند؛ بههمین خاطر مغضوب خمینی و ورثهٔ ارتجاعی او واقع شده و در کنار القابی مانند «منافق»، «محارب»، «باغی» و «یاغی» نام گرفتند و خون آنان برای فقیهان مرگآشام و شکنجهگران و پاسداران این حکومت مباح اعلام شد.
طی بیش از ۴دهه، گناه اصلی مجاهدین از منظر خمینی و خامنهای چیزی جز وفاداری بر مشی براندازی نبوده است. مریم رجوی در یک سخنرانی خود بهمناسبت سالگرد حماسهٔ ۳۰خرداد ۱۳۶۰ میگوید:
«چهار دهه نبرد با نشیب و فرازهای آن، با فرازناهای انتخاب بین قیمت دادن یا بیهزینگی، بین ریسکپذیری یا محافظهکاری، بین ایستادگی بر سر اصول مبارزاتی یا فرصتطلبی و اپورتونیسم. و البته این نسل چه زیبا انتخاب کرد، و در دل تمام مهلکهها بهآتش زد؛
از تختهای شکنجه، از تهمتها، لجنپراکنیها و از چوبههایدار نهراسید و شگفتا که در مقابل تمامی حملهها و دروغها و توطئههای شیطانی، مومنتر و مصممتر به راهش ادامه داد».
یکی از رازهای ماندگاری مجاهدین پایداری بیاعوجاج بر راهبرد براندازی بوده است. از این رو در برابر تهدید و تطمیع این حاکمیت و شعبدهٔ شکستخوردهٔ اصلاحات آن آسیبناپذیر و سربلند باقی ماندهاند.
این تجربهٔ گرانقدر بیانگر آن است که براندازی و سرنگونی این حکومت اصیلترین مشی و خواسته مردم ایران است. این تجربه همچنین مؤید آن است که این رژیم از تمامیتخواهی و انحصارطلبی و به عبارت گویاتر از اصل ضدایرانی ولایت فقیه عقبنشینی نخواهد کرد؛ زیرا یک قدم عقبنشینی مرادف با سقوط و سرنگونی آن خواهد بود. ساز کردن نغمههایی مانند «حکمرانی نو»، «بازنگری قانون اساسی»، یا «گفتوگوی ملی» برای ایجاد شکاف در بین جبهه خلق است.
اکنون استبداد دینی در خیزش نسلهای جدید ایران دارد مکافات تاریخی بیش از ۴دهه جنایت و فساد را پس میدهد. شهرها و خیابانهای ملتهب و بهپاخاسته ایران با شعارهای «مرگ بر خامنهای»، «مرگ بر اصل ولایت فقیه» و «مرگ بر ستمگر/ چه شاه باشه چه رهبر» خواهان برچیدهشدن اس و اساس سلطنت فقیه در ایران هستند.
ایرانزمین با نسلهای فرهیخته و آزادیستان خود، نه میخواهد به گذشتههای ستمآلود و مناسبات شاهنشاهی برگردد و نه بر آن است که یک حکومت ارتجاعی مبتنی بر دجالیت دینی را حک و اصلاح و بزک نماید.
اینک سخن از یک انقلاب دمکراتیک در میان است؛ انقلابی برای برافراشتن ایران در مدار دمکراسی، آزادی، پیشرفت، رفاه، جدایی دین از دولت، برابری زن و مرد. این ایران بیش از هر زمان دیگر در دسترس است. کافی است هر کس در هر جایی که قرار دارد یک گام فرا پیش نهد.
پانوشت:
(۱) «[بیانیهٔ اصلاحطلبان] و ادعاهای آن در حکم چک بلامحلی است که پشتوانه ندارد و از اعتباری برخوردار نیست و نه تنها دینی را ادا نمیکند، بلکه بیشتر شبیه یک نمایش سیاسی است» (ایران. ۲۳آبان ۱۴۰۱).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر