... ولی با این همه هنوز یک تضاد و یک درد خیلی پر رنجتر از درد زایمان باقی است مسئله آب را در بیابان برهوت و مسئله غذا را الان برایش حل کرده خدا اون خرما و اون هم آب، اما درد اصلی که این جا نبود درد اینجا است که چه بگویم بابای این بچه چه کسی است تویی که اینقدر عفیف و پاک دامن بودی بچه از کجا آمد یالا ....
اما در مورد آن تضاد آخر و درد اصلی ات اگر هر کسی را دیدی هر بنی بشری را دیدی .... بگو من نذر کرده ام روزه سکوت بگیرم که در آن زمانها رسم بود و تو هم بگو من نذر کردم برای خدای رحمان چنین روزه ای .... و امروز با هیچ آدمی صحبت نمی کنی ...
بچه به دنیا آمد بالاخره بعد از مدتی افراد از آنجا رد می شدند خبر رسید به آبادی و محله خودشان و قوم آمدند در حالیکه او بچه را در آغوش می فشرد لابد خیلی حرفها زده اند و خیلی نگاهها ولی قرآن خلاصه اش را می گوید .... گفتند آی مریم خیلی کلک در کار تو هست ... همانا آوردی یک چیز خیلی پر دروغ ... آهای خواهر هارون آهای دختر این خانواده .... پدرت که آدم عوضی نبود ... و مادرت تو هم که بدکاره نبود یعنی که ای بدکاره این چی بود این بچه باباش چه کسی است .... و این در مقابل تمام این تیرهای مسموم و زهرآگین فقط به کودک اشاره نمی کرد برای اینکه دلیل و استدلال و حجت دیگری نداشت بس که اشاره کرد در مقابل حرفهای همه بهترین کار سکوت بود چی داشت که بگوید اگر هم می گفت می گفتن اوهوی دیگه بدتر فقط به کودک اشاره می کرد کودکی که قبل از همه تولدش را خود خدا تبریک گفته بود و چشم روشنی داده بود اینها همه که دیدن این حرف نمی زنه که بیشتر بریزند سر او ....
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر