.... خدا را ببین عدل انگشت گذاشته روی همه چیز والا که مریم عذری نمی بود که همگان به او دخیل ببندند.
یک عده از لات و لوت ها گفتند برویم یک عده گفتن نرویم بمانیم سرگرمی خوبی ایجاد شده بود برای تخلیه درون های ناپاک و آلوده خودشان برای استفراغ کردن هر آنچه که در دل داشتند و در قلب و در روح و در ضمیر خودشان چون فی الواقع این داستان با مریمش آیینه ای بود که هر کس خودش را بارز می کرد در او خودش را می دید.
گفتند نه بابا بمانیم ببینیم چه می شود آنقدر از این متلک ها بار مادرش کردند که جونش به لبش رسید از آن طرف هم خدا می خواست ببیند می ایستد والا که شایان مادر مسیح شدن نبود.
گفتند و گفتند و او هم اشاره می کرد به بچه فقط بدون یک کلمه جواب اما به ناگهان بچه معجزات آن دورانها است زبان باز کرد ... گفت من هستم بنده خدا ... کتاب را به من داده است انجیل ... و من را پیامبر قرار داده .... و من مبارک هستم ... در هر کجا که هستم من منشا و سرچشمه خیر و برکت هستم ... و سفارش مرا کرده به نیاز و نماز و پاک سازی مالم .... ... و مهربان و نکوکار با مادرم و من را جبار و شقی دیکتاتور و قسی قرار نداده خصلت ویژه جباران و اشقیا این است که از خود می چینند ... درود بر من .... درود درود درود سه تا روزی که زاده شدم ... روزی که زاده شدم روزی که بمیرم و ... روزی که در بگذرم و روزی که مجددا بر انگیخته شوم... این است داستان عیسی پسر مریم گفتار حقی که در آن بسا شکها می کنند که هنوز همه ادامه دارد.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر