اعدام به هر بهانه، تحت هر عنوان با هر توجیه فلسفی و سرپوش ایدئولوژیک، یک جنایت دهشتناک حکومتی و یادگار اعصار تاریک انسان است.
رژیمهای فاشیستی و توتالیتر اعدام انسانها را وسیلهٔ رعبآفرینی و تحکیم پایههای سلطهٔ خویش قرار دادهاند. ابداع شیوههای گوناگون، اختراع ابزارهای زجرکشکردن و نیز وضع قوانین شداد و غلاظ برای این کشتار سیستماتیک دولتی، نیازمندی آنان به اعدام را بارز میکند. فاشیسم دینی در این زمینه سرآمد دیگر حاکمیتهای ضدبشری تاریخ است.فیودور داستایفسکی، نویسندهٔ شهیر روسی (۱۸۸۱ ـ ۱۸۲۱) در کتاب معروف خود به نام «ابله» در مورد اعدام مینویسد:
«اعدام بهخاطرِ جنایت، مجازاتی است بهمراتب بزرگتر و وحشتناک تر از خود جنایت. کسی که بهدست راهزنان در شب تاریک در ته دره یک بیشه یا جایی دیگر خنجر میخورد تا لحظهٔ آخر این امید را دارد که خود را نجات دهد. نمونههایی وجود داشته است که مثلا گردن شخص تقریباً بهطور کامل قطع شده ولی هنوز به زندگی امیدوار است، برای رهایی از مرگ میدود یا التماس میکند؛ اما در محکومیت ـ در وضعی که به هیچوجه گریزی از آن نیست ـ وحشتناکترین شکنجهها نهفته است و دشوارتر از آن چیزی وجود ندارد.
سربازی را بیاورید و در بحبوحهٔ جنگ او را درست مقابل لوله توپ دشمن قرار دهید و بخواهید به سویش شلیک کنید، باز تا هنگام شلیک امیدی در دل میپروراند. حال اگر برای همین سرباز حکم محکومیت قطعیاش را صادر کنید یا دیوانه خواهد شد یا زار زار به گریه خواهد افتاد.
چه کسی ادعا میکند که طبیعت انسان قادر به تحملِ این امر است؟ بیآن که دچار جنون شود؟ این مجازات پلید و بیهوده برای چیست؟»
کشتن انسانیت
با این استنباط، اعدام، فقط یک جنایت وحشتناک دولتی فقط برای کشتن یک انسان نیست، حکومتهای فاشیستی و توتالیتر، با کشتن یک انسان یا تعدادی از انسانها، در حقیقت تمام یک کشور و بلکه انسانیت را میکشند. شنیدن خبر اعدام و دیدن صحنهٔ وهنآمیز آن روان شنوندگان و بینندگان را میپریشد و میپژمراند؛ بهتر است بگوییم میمیراند.
در انتظار اعدام بودن بسا بدتر از قرار گرفتن در زیر تیغهٔ گیوتین یا در پای چوبهٔ دار و تیرک تیرباران، شکنجهای فراتر از مرگ است. در فاشیسم دینی، صدور حکم اعدام برای زندانیان و نگهداشتن آنها در شرایط زیر اعدام اکنون به یک روش مرسوم تبدیل شده است. از این بدتر روانپریشی خانوادههای زندانیان اعدامی و بهخصوص کودکان آنان است. با ابلاغ حکم اعدام به هر یک از اعضای یک خانواده، تمام آن خانواده گرفتار دوزخی جانفرسا میشوند.
فرانتس کافکا، نویسندهٔ آلمانی (۱۹۲۴ ـ ۱۸۸۳) در یکی از نامههای خود به پدرش نوشته است:
«درست است که تو هیچگاه به راستی مرا مورد تنبیه بدنی قرار ندادی، ولی فریادهای تو، سرخی چهرهات، روش عجولانهات در باز کردن کمربند و قرار دادن آن روی پشتی صندلی، همه اینها بسیار بدتر از کتک خوردن بود. مثل وقتی که بخواهند کسی را دار بزنند. اگر او را به راستی حلقآویز کنند، میمیرد و همهچیز تمام میشود اما اگر او را مجبور کنند در مراسم پیش از اعدام شرکت کند و درست در لحظه انداختن طناب دار به گردنش، خبر لغو حکم اعدام را به او بدهند، بیشک در تمام زندگی رنج گرهدار را دور گردن خویش احساس خواهد کرد».
شلاق سوزان بیداری
آنچه این روزها در ایران شاهد آن هستیم، شکنجهٔ وحشتناک و روانی خانوادهٴ زندانی و فراتر از آن جامعه را پی میگیرد. این شکنجه بدتر از کشتار است. یک مرگ تدریجی، روزبهروز و ساعت به ساعت است.
حضور کودکان پدران زیر اعدام و پلاکاردهای «اعدام نکنید» در دستان معصوم و ظریف آنان، شلاقی سوزان از بیداری بر وجدانها فروخفته است. پژواک آن بیگمان از چارچوب مرزهای ایران فراتر خواهد رفت. هیچ انسان حاضر در قرن خیرهکنندهٔ ارتباطات و هوش مصنوعی و به طریق اولی هیچ ایرانی نمیتواند از دایرهٔ تأثیر آن برکنار باشد.
چگونه میتوان از بهمسلخ رفتن حس شریف انسانی در زمانهای چنین دشوار مانع شد؟ و بر کشتن انسانیت شورید؟
برتولت برشت ـ یک سده پیش از ما ـ در شعر «آهای آیندگان»، زمانهٔ خویش و البته زمانهٔ ما را اینچنین خطاب قرار داده است:
«راستی که در دوره تیره و تاری زندگی میکنم
امروزه فقط حرفهای احمقانه بیخطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بیاحساسی خبر میدهد،
و آن که میخندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.
این چه زمانهای است که
حرف زدن از درختان عین جنایت است
وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!
کسی که آرام به راه خود میرود گناهکار است
زیرا دوستانی که در تنگنا هستند
دیگر به او دسترسی ندارند.
این درست است: من هنوز رزق و روزی دارم
اما باور کنید: این تنها از روی تصادف است
هیچ قرار نیست از کاری که میکنم نان و آبی برسد
اگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.
به من میگویند: بخور، بنوش و از آنچه داری شاد باش
اما چطور میتوان خورد و نوشید
وقتی خوراکم را از چنگ گرسنهای بیرون کشیدهام
و به جام آبم تشنهای مستحقتر است.
اما باز هم میخورم و مینوشم».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر