سردار شهید خلق موسی خیابانی: «اما باز در رابطه با سازمان، هدف ارتجاع برای سرکوب نهائی مجاهدین از جاهای دیگر نیز روشن بود و منجمله اطلاعیه ده مادهای دادستانی ارتجاع که لابد آن را به یاد دارید، همان اطلاعیهای که هنوز هم مرتجعین ضد خلقی خونآشام گهگاه میگویند که به قوت خود باقی است.
این اطلاعیه در جوهر خود چیزی نبود جز دعوت از گروههای سیاسی و سازمانهای انقلابی به تسلیم در برابر ارتجاع و یا آماده سرکوب و تصفیه شدن؛ که طرف خطاب اصلی آنهم درواقع سازمان بود، ما از مدتها پیش، از طریق مجاری نفوذی خود، از این طرح و توطئهای که در پشت پرده جریان داشت باخبر بودیم. این توطئه از اواخر سال ۵۹، بهخصوص پس از ۱۴ اسفند ۵۹ عملاً و بهسرعت در دست طرحریزی بود و زمینههای قبلی آنهم به تقسیمبندی سازمانها و گروههای سیاسی مختلف به چهار دسته برمیگشت که اولین بار توسط بهشتی و سپس چندین بار از طرف بهزاد نبوی و رجائی بیانشده بود و گفتم که کشتارهای بعد از ۱۴ اسفند و اوایل سال ۶۰، نیز زمینهسازی عملی برای اعلام و اجرای این اطلاعیه بود. لکن چنانکه بازهم گفتم سیر حوادث، ارتجاع را وادار کرد که حذف رئیسجمهور و یکپایه کردن سیستم را، مقدم بر اجرای عملی و رسمی این توطئه قرار دهد.
خب، گفتم که آن روزها برای ما روزهای سخت آزمایش و تصمیم بود. با همه این آگاهیها و اطلاعاتی که ما داشتیم و با موقعیت و مسئولیتهایی که بر عهده سازمان ما و فقط هم بر عهده سازمان ما بود، ما میبایست چه میکردیم؟ با توجه به موقعیت سازمان ما و مسئولیتهایی که ما در برابر خلق و تاریخ و نسلهای آینده میهنمان و در برابر خدا داشتیم میبایست چه میکردیم؟ ما در برابر توطئه حذف رئیسجمهور، با نظرگاهی که نسبت به آن و پیامدهای آن داشتیم، تصمیم به اعتراض و مقاومت و مخالف گرفتیم. راهپیماییها و تظاهرات پراکنده روزهای دهه سوم خرداد در این رابطه شکل گرفت. لکن بدیهی بود که ارتجاع از تصمیم خود برنخواهد گشت و رئیسجمهور عزل خواهد شد و علیالقاعده به دنبال آن قهر و سرکوب ضدانقلابی علیه نیروهای انقلابی و بهویژه سازمان وسیعا شروع خواهد شد.
در این میان که بچهها و میلیشیای قهرمان ما با انجام راهپیماییها و تظاهرات پراکنده به مقاومت در برابر توطئه کودتای ارتجاع برخاسته بودند، و هرروز در خیابانهای تهران مورد وحشیانهترین حملات و ضرب و شتمهای چماق داران و پاسداران قرار میگرفتند و با بدنهای خسته و رنجور و کوفته و مجروح روز را به شب میرساندند، جبهه ملی هم اعلام کرد که قصد دارد در روز ۲۵ خرداد یک راهپیمایی انجام دهد که خمینی وارد شد و ضمن یک سخنرانی، جبهه ملی را به باد حمله گرفت و با دستاویز قرار دادن لایحه قصاص و مخالفت جبهه ملی با آن، جبهه ملی را مرتد خواند و برایشان شدیداً خطونشان کشید. روز ۲۵ خرداد از راهپیمایی جبهه ملی خبری نشد. و اصولاً جبهه ملی نتوانست در برابر توپوتشر و تهدیدهای خمینی کوچکترین اقدام و حرکتی از خود نشان بدهد. ایادی و عمال ارتجاع به دنبال سخنان امامشان که قاعدتاً هدف ضمنی آنهم باز ما بودیم، هارتر شدند و فضای حرکت تیرهتر و بستهتر شد. دیگر تظاهرات و حرکات اعتراضی کوچک و پراکنده نیز امکانپذیر نبود. و در چنین فضائی ارتجاع میرفت تا با خیال راحت کودتای خود را عملی کند و طبعاً خمینی نیز از اینکه توانسته بود علیالظاهر حرکتهای اعتراضی را مهار کند نشئه و سرمست بود. میبایست جواب مناسبی به خمینی داده میشد. جوابی که نشئه بدمستی را از سر او به درکند. و درعینحال میبایست آخرین اتمامحجت را در برابر ارتجاع و خمینی به عمل آورد. برای این کار دیگر نه به تظاهرات و راهپیماییهای پراکنده، بلکه به یک حرکت فشرده و متراکم و به یک راهپیمایی اعتراضی بزرگ نیاز بود. ولی در آن فضای تیره و بسته و درحالیکه چماق داران و پاسداران ارتجاع در کمال آمادگی، همهجا را عرصه تاختوتازهای تهدیدآمیز و رعبآور خودکرده بودند، چگونه ممکن بود چنین حرکتی سر بگیرد؟ مگر نبود که ایادی و ارگانهای سرکوبگر ارتجاع آماده بودند تا هر تجمعی را در همان بدو تشکیل، سرکوب و هر حرکتی را در نطفه خفه کنند؟ اما خب، در برابر رجاله گری وقیحانه ارتجاع، میلیشیا و مجاهدین خلق هم توانها و تجارب و هنرهای ویژهای داشتند که میتوانست بسی مشکلات و موانع عظیم را از پیش پا بردارد؛ و راه حرکت را به روی مردم بگشاید؛ بنابراین سازمان با تمام قوا برای یک آزمایش بزرگ دیگر دست بکار شد؛ اما آیا حتی در صورت موفقیت این آزمایش و اتمامحجت، احتمال این میرفت که ارتجاع اندکی به خود آید و دست از توطئههای ضدانقلابی خود بردارد؟ طبعاً چنین چیزی بسیار بعید مینمود خب در این صورت میبایست چه کرد؟ و در این صورت چه راهی برای ما باقی میماند؟ مسائل پیچیدهای که برایمان مطرح بود، همچنان به قوت خود باقی بود. آیا ما حق داشتیم و میتوانستیم با موقعیتی که داشتیم در برابر ارتجاع تسلیم شویم؟ آیا ما میتوانستیم مانند حزب توده و یا اکثریت بشویم و سروصورت به آستان ارتجاع بساییم؟ خب این خیانتی آشکار بود. در این صورت دیگر از سازمانی با آن موقعیت و مسئولیتها و با آن سوابق و رسالتهای عظیم چه چیزی باقی میماند؟ و در این صورت ما جواب شهدایمان را که چه به دست شاه و چه بخصوص به دست خمینی به شهادت رسیده بودند، چه میدادیم؟ و جواب مردممان را و جواب نسلهای آینده را؟
آیا ما میتوانستیم بازهم از بروز قهر و تعارض جلوگیری کنیم؟ و انفجار تضاد را به تأخیر بیندازیم، بدون آنکه لطمات و ضربات جبرانناپذیری متوجه سازمان و خلق و انقلاب بشود؟ همهچیز که دست ما نبود و ارتجاع بهوضوح نشان میداد که تصمیم نهائی خود را گرفته است. آیا ما میتوانستیم یکبار دیگر بهطور مسالمتآمیزی عقبنشینی کنیم؟ مگر ارتجاع که در مدت بیش از دو سال ما را بهخوبی آزموده و شناخته بود و ما بارها نقشههای سرکوب او را نقش بر آب کرده بودیم، چنین اجازه و فرصتی را به ما میداد؟ وانگهی مگر در آن شرایط بازهم عقبنشینی میتوانست پاسخ صحیحی به ضرورتهای عینی جنبش تلقی شود؟ بله واقعاً شرایط سخت و اوضاع بغرنج و پیچیدهای بود.
آغاز مبارزه انقلابی مسلحانه
در این ضمن مجلس ارتجاع آخرین مرحله طرح حذف رئیسجمهور، و توطئه کودتای ارتجاعی را بهپیش میبرد و پس از ۲۵ خرداد نیز یک حالت بلاتکلیفی و تردید و انتظار در جامعه و بین مردم حکمفرما شده بود که ناگهان آزمایش عظیم مجاهدین، در بعدازظهر ۳۰ خرداد ۶۰ به منصه ظهور و تحقق رسید. عظیمترین و بیسابقهترین تظاهرات اعتراضآمیز مردم، بیآنکه از پیش اعلامشده باشد، در میان بهت و حیرت و ناباوری به راه افتاده بود. سیل خروشان جمعیتی ۵۰۰ هزارنفری به همت و راهگشایی سازمان و میلیشیای قهرمان مجاهدین، به حرکت و جنبش درآمده بود، چنین چیزی برای ارتجاع واقعاً غیرمنتظره و غیرقابلپیشبینی بود. رژیم غافلگیر شده بود و به روی مردم آتش گشود. رگبار گلولههای مسلسل پاسداران، پاسخ ارتجاع به اعتراض مردم بود. غروب ۳۰ خرداد راهپیمایی ۵۰۰ هزارنفری مردم تهران به خون کشیده شده و حدود ۲۵ نفر شهید بهجامانده بود؛ و البته درهمان زمان نیز تمام مسائل دیگر مشخص و روشن و تعیینشده بود. بله در شب ۳۱ خرداد پروسه ضد خلقی شدن رژیم دیگر تکمیلشده بود؛ و از روز ۳۱ خرداد، ما دیگر با رژیم ارتجاعی ضد خلقی و ضدانقلابی خمینی جلاد، پیر کفتار خونآشام ارتجاع سروکار داشتیم؛ و مگر پاسخ ضد خلق و ضدانقلاب چیزی جز قهر و گلوله هست؟ بدین ترتیب روز ۳۰ خرداد ۶۰، با ۲۵ شهید، صدها مجروح و صدها اسیر، بهعنوان یک نقطه عطف در تاریخ مبارزات رهائیبخش و حرکت انقلابی میهن ما، پایان یک دوره و آغاز دورهای دیگر بود. ما هم راه خود را برگزیدیم.
پذیرش چشمانداز عاشورا
در این نقطه برای ما در جهت انجام مسئولیتهای تاریخیمان و در جهت حفظ انقلاب و نجات آن، فقط یکراه باقی میماند، و آن راه مقاومت و مبارزه مسلحانه و قهرآمیز بود. بدین ترتیب خمینی سرانجام در برابر ما آتش جنگ را برافروخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر