در هر ۱۵شهریور حس کوهنوردی را دارم که بعد از پیمودن مسیری طولانی به سمت قله لحظهیی میایستد و نگاهی به پشت سر و مسیری که تا این لحظه جلو آمده میکند و بعد نگاهی به بالا و مسیری که در پیش دارد.
امسال پشت سر ما گنجینه و پشتوانه ۵۷ساله مبارزه برای آزادی قرار دارد. ۵۷سالی که هر سالش برای ما از هر لحظهیی که همراه این کاروان کوهنوردان به قله آزادی شدیم ثانیه به ثانیهاش را بیاد داریم و ناگفتههای بسیار که نمیشود به همه آنها پرداخت اما میشود شبنمی از آن را بویید. قدرت خلق کردن و باور به آنچه دیده شدنی نیست از ویژگیهای کوهنوردان آزادی است.
امروز یعنی ۱۵شهریور اما در ۵۷سال پیش در سال۱۳۴۴ سه جوان در حالی که هیچ نداشتند، جز ارادهیی سترگ که با اتکا به آن به ضرورت تاریخ در محاق رفته و گَرد سکون نشسته پاسخ دادند. آنها به سرمایهها یا نداشتههایشان نگاه نکردند بلکه به آنچه که نیاز تاریخ بود نگاه کردند و اولین قدم را کاشتند. برای همین افق نگاهشان اقیانوسی بود. آنها آجر اول و پایه اول این بنای عظیم را کار گذاشتند و بعد سبکبار مانند حرکت بر روی آب به سمت میدان چیتگر برای اعدام رفتند. گویا که باری سنگین از مسئولیت را به سرانجام و سرفصلی که باید رسانده و این مشعل را به دست آن کس که باید سپردهاند. باز جوانهیی نو و خلقی تازه. سازمانی که در زیر ضربات سهمگین ساواک بر ریشههای تازهاش از یکطرف و ضربه مهیب اپورتونیستهای چپنما میرفت که هنوز نشکفته در تاریخ ایران پرپر بشود در کشف و خلقی بزرگ توسط برادر مسعود پرآوازه شد. چنان قدرتمند که دیوارهای خاموش زندان ستمشاهی را به لرزه در آورد و یکی از پرشکوهترین روزهای تاریخ ایران ۳۰دی ۱۳۵۷ را متولد کرد. روزی که خلق در جستجوی فرزندان پیشتازش و در بیقراری در آغوش کشیدن آنها ایستاد و زیبایی شکوفه آزادی را چید. در حالیکه شاید آن روزها اینطور به نظر میآمد که این اوج همه زیباییهاست اما این کاروان در پیچ و خم عبورهایی پرفرازتر بود. آمدن خمینی یک آزمایش نفسگیر بود و نبود را در برابر کاروان آزادی و قافله سالار آن قرار داد. آزمایشی که همه چیز آن فریاد میزد که این بار با همیشه فرق دارد و نمیتوان با این هیولای هفتسر برآمده از اعماق تاریخ دست و پنجه نرم کرد. همه چیزش میگفت این هیولا بزرگتر از آنی است که حتی بشود به درافتادن با آن فکر کرد چه رسد بهعمل! اما بذری نو از مقاومت و ایستادگی که در شرف سرخ میلیشیا صاحب نام شد از خاک ایران رویید. نسلی که شوری پرخروش در سر داشت و هیچکس و هیچچیز نمیتوانست در برابر انرژی جوشیده از قلبها و باورهای آنها مانعی قرار بدهد. این نسل خودش را در حماسه ۳۰هزار گلسرخ سربهدار در سال۶۷ ماندگار کرد. نسلی که وقتی به سن و سالشان نگاه میکنی بسیار نونهالتر از این هستند که توان پاسخ دادن به داغ و درفشی که رئیسی جلاد برای آنها پهن کرده است را داشته باشند اما در عینحال ارزشی به نام سر موضع بودن را در دریای پرتلاطم تاریخ ایران بادبان برکشیدند که همین روزها یعنی فقط یک قلم ۳۴سال بعد از آن حماسه فریادهای من مجاهد هستم شان لرزه بر سرتاپای نظام پوسیده ولایت فقیه انداخته است. این همان نسلی است که در سوی دیگر این جغرافیا با دستهایی برافراشته، بهعملیات فروغ جاویدان حاضر گفت و مانند رود بر جان خسته وطن جاری شدند. و این ترنم سرودی است جاودان در تاریخ ایران. اما این بالا بلندترین قله فدا نیست و این مسیر به سوی قلههای بسا بالا بلندتری نظر دارد. این بار کلید قفل حرکت به بالا و صعود را خواهر مریم است که میگشاید. و در برابر ندای برادر مسعود که گفتند هر چه چاه باطل خمینی عمیق است باید ستیغ قله حق را بالا بلندتر کرد خودش را به آن قله بالا بلند فدا تبدیل کرد و مسیری نو در دل کوهستان آزادی گشود. به ظاهر شرایط رشد و نمو نیست. به ظاهر دیگر عصر خلق کردنها و جوانههای نو در مسیر آزادی به پایان رسیده است. اما خواهر مریم پرچمدار میتوان و بایدی است که درست آنجا که به نظر همه راهها به انتها رسیدهاند آغاز گر و رمزگشای مسیر رو به جلو است. آنجا که چشمها از دیدن مسیر عاجز میشوند او چشم بینای حرکت به سمت آزادی است. در پرتوهای قله بالا بلند مریم نسلی نو به نام اشرفی متولد شد. نامی طوفانی برگرفته از هویتی به نام زن مجاهد خلق در مسیر رزم و آزادی. اشرفیها به شراب نابی از گوهر وجود انسانی دست یافتند که گویی از دست حضرت خضر آب نوشیدهاند. روئین تن و بیمرگ. آنقدر که ولایت بخت برگشته فقیه تمام توانش را برای بکار گرفتن همه دنیا در ۷ قتلعام خونین همراه کرد اما هر بار ققنوس اشرف از میان آتش و خون برخاست، مستقیم به چشمهای دژخیم نگاه کرد و خروشید بیا بیا. و این خروش مانند همان جوانه اول بذری شد در خاک میهن و نسل نو و خلقی نو مجدداً چشم به دنیای مبارزه گذرگاه سنگلاخ به سوی آزادی گشود. نسل کانونهای شورشی که گویی جوانههای قلبشان به درختی تنومند گره میخورد و دیگر نه بعد فاصله و نه ماسک هیولای پیر برای آنها مانع نمیتواند بشود. حال آن جوانه نخست، آن نهالی که اولین بار محمد آقا در خاک ایران کاشت چنان بالا بلند و سربرافراشته شده است که قلم نوشتن تاریخ را بهدست گرفته است. بر برگهای طلایی دفتر تاریخ این قلم مینویسد: درود بر سرخترین نام، نام پرفراز مجاهد و درود بر غرورانگیزترین سرمایه ایران و ایرانی، رجوی.
شورشگران با این نام است که پیروزی میسازند.
فریوار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر