من از دیار کودکان خیابانی آمدم
از کوچههای خاکی فراموش شده
فصلهای سرد و دستهای یخزده
من از دیار کودکان خیابانی آمدم به جستجو
من گم شدهام میان سیاه و سفید ناامیدیها
کلاس من کجاست
آنجا که دستان کوچکم رنج سرما نمیبرد
تخته سیاهها پراند از سفیدی رویاهایمان
گچها جز از امید نمینویسند
آنجا که صندلیهایش رنج نبودن ما را بر دوش نکشیدهاند
و هوایش پر از عطر تازه نفسهایمان
صدای خندههامان گاه گاه به گوش میرسد
و دیوارهایش پوشیده از نقاشیهای رنگ رنگمان
آنجا که آموزگار هجای ایستادگی میآموزد
و اندیشه فرد و جور نیست
آ مثل آزادی است
و آب بهانه است.
همکلاسیم آواز نور و علاقه سر میدهد
من پس میلههای زندان نمییابمش
آری مهر است و من
پس پرده این شب تار
روشنای فردا را میبینم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر