سال ۱۴۰۴ در حالی فرامیرسد که حاکمیت جمهوری اسلامی، گرفتار چرخهای از بحرانهای درونی و بیرونی شده است؛ بحرانی که نه تنها راهحلی ندارد، بلکه به تولید بحرانهای جدیدتر نیز منجر شده است.
آنچه اکنون در کشور جریان دارد، نه سیاستورزی واقعی، بلکه نمایشی از ادارهی امور است؛ نمایشهایی که شامل جلسات رسمی، سفرهای استانی، و ژستهای تبلیغاتیاند، اما خروجی مشخصی برای جامعه ندارند و صرفاً به تداوم تعلیق و انفعال سیاسی میانجامند.با نزدیک شدن به «ابررخداد جانشینی»، شکافهای درونی حاکمیت بیش از هر زمان دیگری آشکار شدهاند. سیاست انقباضی که تا پیش از این راه بقای ولیفقیه محسوب میشد، اکنون به بنبست رسیده است، زیرا بحرانهای داخلی با چالشهای فزایندهی خارجی پیوند خوردهاند. در این شرایط، روابط بینالمللی ایران به عاملی تعیینکننده در سیاست داخلی تبدیل شده و هرگونه اصلاح یا میانجیگری سیاسی را بیاثر ساخته است.
تحلیلگران داخلی نیز نسبت به آیندهی حاکمیت، نگاهی تیره و مبهم دارند. بسیاری از آنها از «شائبهی بیدولتی» سخن میگویند، زیرا دولت کنونی تنها نام دولت را یدک میکشد و از اختیار و اقتدار واقعی محروم است. تصمیمگیریها در نهادهای غیررسمی صورت میگیرد، در حالی که دولت رسمی نقشی در تعیین مسیر کشور ندارد. این وضعیت باعث شده است که بیثباتی اقتصادی، ریزش پایگاه اجتماعی حکومت، و افول سرمایههای ملی شدت بگیرد.
در کنار بحرانهای داخلی، سیاست خارجی ایران نیز در وضعیتی بغرنج قرار دارد. فقدان راهبرد مشخص در مواجهه با تحولات بینالمللی، حاکمیت را در معرض فشارهای فزاینده قرار داده است. از سوی دیگر، اعتراضات اجتماعی و نارضایتیهای عمومی، بیش از پیش حکومت را به چالش کشیدهاند. جنبشهای اجتماعی و نیروهای معترض در حالی به خیابانها میآیند که حامیان نظام دچار انفعال و سرخوردگی فزاینده شدهاند.
در چنین شرایطی، سقوط دولت کنونی نه یک احتمال، بلکه یک مسیر محتوم است. تضادهای درونی حکومت، تشدید بحرانهای اقتصادی، و افزایش نارضایتیهای اجتماعی، زمینه را برای یک تغییر کیفی در ساختار قدرت فراهم کردهاند. ایران ۱۴۰۴، نه سال تثبیت، بلکه سال تعیین تکلیف نهایی برای حکومتی است که دیگر قادر به کنترل بحرانهای خود نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر