رجوع به حافظهٔ تاریخی نشان میدهد که قبل از سقوط سلطنت پهلوی، خمینی در اوج اقبال تودهیی بود. آنقدر که شایعه کرده بودند که عکس او در ماه دیده شده است.
در آن روزها مسعود رجوی و یاران او تازه از زندان شاه آزاد شده بودند. آنها مقهور این فضای خودبهخودی نشدند؛ زیرا به مسئولیت تاریخی خود واقف بودند. مسعود رجوی در نخستین سخنرانی خود، ۴روز پس از آزادی از زندان مرزهای سرخ بین مجاهدین و جریان راست ارتجاعی را بهروشنی ترسیم و اعلام کرد:
«من نیامدم اینجا که روند خودبهخودی قضایا را فقط ستایش کنم. ما نیامدیم که آنچه را که هست و فقط هست تأیید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد؛ و چه چیز نباید باشد!».
توجه کنیم که این سخنان در شرایطی ایراد شده است که هنوز دولت بختیار در ایران بر سر کار بود و تا ۲۱ و ۲۲بهمن [روزهای سقوط نظام سلطنتی]، خلق ما روزهایی خونین و پر رنج و شکنج در پیش داشت. شرایط خودبهخودی میطلبید که هیچ سخنی متفاوت گفته نشود و همه مرعوب کاریزمای خمینی باشند. اما مجاهدین برآمدن استبداد دینی را در خشت خام میدیدند.
«برادران، خواهران، رزمندگان و مبارزین! ما سر نداده بودیم که بهجایش زر بگیریم. مگر جانمان را برای این داده بودیم که بهجایش جاه بگیریم؟ از جا برنخاسته بودیم، قیام نکرده بودیم که در جاهای بهتر و صندلیهای بهتر و مقامات بهتری قعود کنیم».
مسعود رجوی در آن سخنرانی با صراحت تمام دغدغههای نسل خود را در قبال غول از بطری رهاشدهٔ بنیادگرایی با جوانان آن روزگار در میان نهاده است. دغدغهٔ اصلی مرزبندی بین انقلاب اسلامی مورد ادعای خمینی با انقلاب دموکراتیک بود. در آن شرایط شنیدن پسوند «دمکراتیک» برای مردم در ادامهٔ کلمهٔ «انقلاب» تازگی داشت و غریب مینمود.
بهتر است باقی ماجرا را از زبان خود مسعود بشنویم:
«در ۴بهمن ۱۳۵۷ که سه روز بود از زندان شاه، در بحبوحه قیام مردم، آزاد شده بودیم، من در اولین سخنرانی در دانشگاه تهران حرفم و شعارم از جانب مجاهدین این بود که پیروز باد انقلاب دموکراتیک ایران. در آن ایام جماعت خمینی بهتازگی شعار انقلاب اسلامی میدادند. یکی از حاضران سؤال کرد انقلاب دموکراتیک یعنی چه؟ جواب دادم یعنی انقلابی با شرکت مردم یعنی با شرکت و حاکمیت تمام طبقات و اقشار خلق که یک نظام مردمی شورایی را تداعی میکند.
در همین سخنرانی به صراحت گفتم: من نیامدم اینجا که روند خودبهخودی قضایا را فقط ستایش کنم، ما نیامدیم که آن چه را هست، و فقط هست، تأیید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد، و چه چیز هم نباید باشد. آیا ما میخواهیم نسل ملعونی باشیم، نسل نفرین شدهیی باشیم که فرصتها را از دست دادند… من و برادرانم نیامدیم به این دانشگاه، به این شهادتگاه، و به این زیارتگاه، که هر چه را هست، هر چه را خودبخود اتفاق میافتد، بیعیب بدانیم» (مسعود رجوی. ۳۰دی ۱۳۸۸).
آنانی که گمان میکردند مجاهدین با خمینی فرقی ندارند، پس از این سخنرانی راه خود را جدا کرده و دیگر در میتینگهای مجاهدین شرکت نکردند. اما تا آنجا که به مجاهدین برمیگشت میدانستند اگر همان روز مرزهای خود را بهطور روشن با خمینی و جریان راست ارتجاعی ترسیم نکنند، دیگر برای اقدام دیر خواهد شد. گذر سالیان نشان داد که آنها اشتباه نکرده بودند.
مشکل با خمینی از روز اول بر سر آزادیها و طینت دموکراتیک انقلاب ضدسلطنتی بود؛ انقلابی که خمینی آن را غصب کرد و به انحراف برد. ایستادگی مجاهدین بر جوهر آزادی، حقوق زنان و ملیتها و نیز عدالت اجتماعی مضمون انقلاب دوم را تشکیل داد. انقلابی که ادامهٔ طبیعی و ضروری انقلاب ضدسلطنتی است؛ انقلاب دموکراتیک مردم ایران.
آن که خمینی بود با چنین پاسخ روشنی از سوی مجاهدین مواجه شد، باقی جریانهای میوهچین و فرصتطلب تاریخ معاصر ایران در مقام مقایسه انگشت کوچک او هم محسوب نمیشوند.
رسالت مجاهدین برای رسیدن مردم ایران به محبوب آزادی، ـ بهقول انقلابی بزرگ ارنستو چهگوارا ـ نه ایستادن در صف ارتجاع و استبداد، بلکه برهم زدن آن است. تجارب تلخ و خونین تاریخی نشان داده است که اگر پیشتاز در بزنگاههای تاریخی، رسالت خود را بهخوبی انجام ندهد، خلق در آینده بهای سنگینتری خواهد پرداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر