شعر از استاد جمشید پیمان
تدوین: همایون عابدی
ای شانه های تُردت، زخم زمانه دیده
در سوگ لاله زاران،سروِ قدت خمیده
با دَردت آشنایم،ای همصدای قلبم
فریادِ بی صدایت ، در جانِ من دویده
از بس که لاله ها را، در خاک و خون کشیدند
خون می فشانـَد از دل، دهقانِ داغ دیده
این جا کسی نخفته،رُخصت نداده وحشت؛
خوابی قدم گذارد بر خوابگاهِ دیده
بر این سیاهِ قرمز ،جا مانده ردّی از عشق
از دیده ی شقایق،خون بر زمین چکیده
سامان گرفت ظلمت،برخاک شد ستاره
ماهِ پریش گیسو، از آسِمان رمیده
دیگر نمی شناسد،پروانه شعله ای را
حالی دگر نپرسد، از شمع سر بُریده
ای همصدای قلبم،پایان راه این نیست
آشفته حال گردد،این شامِ آرمیده
پایان ماجرا را ،در خشت خام بیند
این زال روزگاران، این پیر قد خمیده
شب تا ابد نپاید، ریزد فُرو؛ شُکوهَش
خورشید می شکوفد،سر می زند سپیده
مهر خجسته تابد،بر سرزمینِ جانت
سر برکشد دوباره،سَروِ تبر چشیده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر