قتل عام سال ۶۷ - جنگ تحمیلی یا تحمیل جنگ ضدمیهنی
یکی از ابزارهای خمینی دجال برای ایجاد اختناق و سرکوب در دهه شصت، دامن زدن به جنگ ضدمیهنی ایران و عراق بود که ۸ سال فقط با اصرار خمینی بر این جنگ خانمانسوز، بهطول انجامید.
خمینی که سودای امپراتوری جهانی اسلام تحت لوای ولایت فقیه را در سر داشت، از ماهها قبل با دخالت در عراق، زمینه ایجاد جنگ را آماده و فراهم کرد.
روز ۳۰ فروردین ۱۳۵۹ درست ۵ماه قبل از شروع جنگ، خمینی رسماً ارتش عراق را به قیام دعوت کرد. به این ترتیب با شروع تهاجم عراق در ۳۱ شهریور ۵۹ به مرزها و شهرهای ایران، این خمینی بود که به اهداف میانمدتش در جنگ رسید و آن را «موهبتی الهی» اعلام کرد.
![]() |
قتل عام سال ۶۷ ـ دخالت و تحریک سیاسی و نظامی خمینی در عراق
|
اما مجاهدین با وجود هشدارهای اولیه و تلاشهای گسترده برای خاتمه بخشیدن به تهدیدها و پایان دادن به فضای جنگ که از سوی شخص خمینی ایجاد شده بود؛ و بهرغم اقدام مشترک مجاهدین با یاسر عرفات در تاریخ ۲۵ فروردین ۱۳۵۹ برای جلوگیری از ادامه درگیریهای مرزی، با شروع تجاوز عراق به داخل خاک ایران، در دفاع از میهن فعالانه به جبهههای جنگ شتافتند و در جنگ تعدادی شهید هم دادند.
سپاه پاسداران که نیروهای صادق و راستین مجاهدین را مزاحم کارهایشان میدیدند، به سرعت همه مجاهدین حاضر در جبهه جنگ را دستگیر، زندانی و از خوزستان اخراج کردند. اما قسمت دردناک و باورنکردنی ماجرای جوانان مجاهدی است که بیدلیل در جبهههای جنگ ایران و عراق ـ در شروع جنگ ـ دستگیر و زندانی شده بودند و بعد از ۸سال شکنجه بهجرم ایستادگی بر هویت مجاهدی خود، در جریان قتل عام ۳۰ هزار زندانی سیاسی در سال ۱۳۶۷ اعدام شدند.
در هفته اول جنگ در تاریخ ۷مهر ۱۳۵۹ سازمان کنفرانس اسلامی با فرستادن یک هیأت ویژه خواستار صلح شرافتمندانه و پرداخت خسارت به ایران توسط کشورهای جنوب خلیجفارس شد، اما خمینی که طمع امپراطوری ولایت فقیه با شعار دجالگرانه «فتح قدس از طریق کربلا» را در سر داشت، راهحل صلح را نپذیرفت و محمدعلی رجایی، نخستوزیر وقت نظام گفت: «این جنگ، جنگ عقیده است»!
سرانجام در تاریخ ۲۴مهر ۱۳۵۹ در اثر فشار دولتها و ملل متحد، رجایی نخستوزیر خمینی، به سازمان ملل رفت و پیشنهاد داد: «…متجاوز [یعنی طرف عراقی] به مرز خود برگردد و نیروی بیطرفی در مرزها مستقر شود تا دوباره تجاوزی صورت نپذیرد…». اما طنز تلخ داستان اینجاست که بعد از موافقت سازمان ملل و عراق از این طرح، خمینی و کارگزاران جنگافروز رژیم که چنین انتظاری را بهخصوص از طرف عراق نداشتند، از پذیرفتن طرح خود طفره رفته و همان را هم رد کردند. (سایت حکومتی تابناک ۶ مهر ۱۳۹۳)
آخر، خمینی جنگ را نعمت و موهبت الهی میدانست. چرا که در ابتدای دهه شصت با دستاویز قرار دادن دجالانه جنگ، مخالفانش را بهعنوان ستون پنجم دشمن معرفی میکرد تا بتواند بهتر آنها را سرکوب کند. خمینی بهعلت عجز و درماندگیاش از حل مسائل و معضلات اجتماعی، از اهرم جنگ برای توجیه و پوشاندن حفرههای سیاسی و اجتماعی نظامش نهایت استفاده را میکرد. به همین خاطر بود که میگفت اگر حتی این جنگ ۲۰ سال هم طول بکشد، از آن دست نخواهد کشید. حتی در خرداد سال ۱۳۶۱ بعد از آزادی خرمشهر و عقبنشینی رسمی و اعلام شده عراق به مرزهای بینالمللی که جنگ به نقطه صفر اولیه برگشت، باز هم این خمینی بود که لجوجانه ایستاد و گفت «صلح دفن اسلام است».
شاید آن روز علت جنگافروزی خمینی برای همه مردم آنچنان که باید روشن نبود، اما بعدها روشن شد که جنگ بهترین سرپوش اختناق برای نظام آخوندی بود. آخر در شرایطی که تیراژ یک شماره از نشریه مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران، به ۶۰۰هزار نسخه میرسید و در همان حال روزنامه ارگان اصلی حاکمیت، یعنی جمهوری اسلامی، به زحمت به ۱۸ هزار میرسید، خمینی چطور میتوانست به سرکوب ادامه دهد؟! چگونه میتوانست قلم نویسندگان آزادیخواه را بشکند، به توقیف نشریات بپردازد و آزادیها را قلع و قمع کند؟
طبق آمار رسمی رژیم، (سایت مرکز ستاد تحقیقات دفاع مقدس) ایران تا مقطع آزادی خرمشهر، ۱۴ تا ۲۰ رشته عملیات انجام داد. در این فاصله از جنگ، ۴۵هزار و ۲۲۰ عراقی کشته شدند و اندکی کمتر از این عدد هم ایران کشته داد. اگر جنگ در همان موقع که صلح شرافتمندانه در دسترس بود، پایان میپذیرفت، جان دو میلیون ایرانی و عراقی نجات پیدا میکرد، دو میلیون مجروح و معلول فقط از سوی ایران، بر جای نمیماند و هزار میلیارد دلار سرمایه کشور نابود نمیشد. به همین دلیل این جنگ خانمانسوز، یک جنگ ضدمیهنی بود.
بنابراین در چنین جنایتی که هر روز هزاران نوجوان از مدارس بیرون کشیده میشدند تا بهعنوان سرباز یکبار مصرف در میدانهای مین مورد استفاده جنایتکارانه نظام پلید آخوندی قرار بگیرند، نیرویی باید جلوی این کار را میگرفت و با پذیرش هزاران انگ و برچسب وارد میدان میشد تا به این جنگافروزی خاتمه دهد. آری، یک نیروی مسئول باید آستین بالا میزد و صلح را به خمینی تحمیل میکرد.
تنها کسی که شجاعت انجام این کار را داشت مسعود رجوی بود که بعد از آزادی خرمشهر و عقبنشینی عراق، ضمن امضای قرارداد صلح با وزیر خارجه عراق در اسفند سال ۱۳۶۱ ادامه جنگ را نامشروع اعلام کرد و آن را در ارگانهای معتبر جهانی به ثبت رساند. در همین راستا بود که مسعود رجوی با عزیمت به عراق و تشکیل ارتش آزادیبخش، اقدام به درهم شکستن ماشین جنگی خمینی کرد و تنور جنگ ضدمیهنی او را گٍل گرفت و سرانجام با تحمیل آتشبس به وی، جامزهر را به او خوراند. مسعود رجوی قبل از ترک فرانسه به سمت عراق برای درهم شکستن طلسم جنگ گفته بود: «اما اگر بپرسید برای چه میروی؟ در یک کلام میگویم که برفروزم آتشها در کوهستانها....»
سرانجام در ۳۰ خرداد ۱۳۶۶ با تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران راه شکستن ماشین جنگی رژیم و تحمیل جامزهر آتشبس به خمینی باز شد و یک سال بعد، پس از دهها رشته عملیات موفقیتآمیز ارتش آزادیبخش ملی برای گٍل گرفتن تنوز جنگطلبی خمینی، با انجام عملیات چلچراغ و فتح شهر مهران توسط ارتش آزادیبخش ملی، با شعار «امروز مهران، فردا تهران»، خمینی ناگزیر تن به آتشبس داد و جامزهر را بهگفته خود سر کشید.
بعدها رفسنجانی و بقیه سران رژیم غیرمستقیم بهعلت عقبنشینی خمینی اعتراف کردند.
روزنامه حکومتی جوان روز ۱۹ تیر از قول پاسدار اسماعیل کوثری نوشت: «مجاهدین در مهران عملیات موفقیتآمیز انجام داده بودند و شعار «امروز مهران فردا تهران» هم مطرح کرده بودند و با در اختیار گرفتن انواع سلاحهای سنگین و نیمه سنگین همچون نفربر و غیره، خود را سازماندهی کرده بودند. اما پذیرش قطعنامه از سوی حضرت امام تمام این توطئهها را خنثی کرد». معنی این حرف این است که: «اگر امام قطعنامه را نمیپذیرفت، مجاهدین تهران را فتح کرده بودند».
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر